پیمان یز دا نیا ن!

یکی از بهترین اتفاقای زندگیم دیشب بود.

دیدن پیمان ی زدا نیان تو یه رستوران ایتالیایی.

اونم دقیقا بعد از اینکه غذا تموم شد و داشتیم میومدیم بیرون.

موسیقی تو زندگی من خیلی نقش مهمی داره.خیلی وقتا شده وقتی یه اتفاقی برام افتاده یا تو یه حال خاصی هستم میگم کاش میشد این حس الانه من موسیقی متن داشت.تا کامل بشه توصیفش کرد.

پیمان ی زدانیا ن یکی از اون هنرمنداس که همیشه کاراشو گوش میدم.تو ماشین.خونه.سر کار.تو خیابون.مسافرت.هرجا که فاز اون موقع من با فاز موسیقیای پیمان یز دا نیان یکی باشه.

دیشب واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم.از دیدنش واقعا شوکه شده بودم.کاراش و هنراش بخشی از زندگیه من بود و هست.

با دیدنش واقعا هیجان زده شدم.با همراهش از در اومدن بیرون تا سوار ماشین بشن.اون منتظر شد تا دوستش ماشینو بیاره تا بعد این سوار شه.

یه دفه رفتم سمتش و با یه حالتی که الان وقتی یادم میوفته خنده م میگیره.بهش گفتم وااااای.واقعا نمیدونم چی بگم..خیلی خوشحالم که شمارو دیدم.برای اولین بار....

نمیدونم یه دفعه چی شد که یهو گفتم:

میشه بغلتون کنم؟؟!!

گفت:بغل؟؟؟؟!!باشه.دستاشو باز کرد

وااقعااااااااااااا باورم نمیشد.الانم نمیدونم چرا اینکارو کردم.اصلا چرا خواستم بغلش کنم.اصلا چرا بهش گفتم میشه بغلت کنم.اصلا چرا اون قبول کرد که بغلش کنم

یه چیزی حدودا 1 دقیقه بغلش بودم.همراهش اومد و با تعجب داشت نگاهمون میکرد.یه نگاهی که انگار ما همدیگرو میشناسیم و بعد از چند وقت همدیگرو پیدا کردیم.نگاهش بیشتر شبیه این بود که دوست داشت معرفی بشم که کی هستم.ولی نمیدونست که غریبه م

بعدش لپشو بوس کردم.اونم بوس کرد....

من واااقعاااا نمیدونم چرا بوسش کردم.ولی تو همون 1 دقیقه ای که بغلش کرده بودم تمام روزای خوب و بدی که با گوش دادن موسیقی های اون تو ذهنم ثبت شده بود مثل یه نوار با سرعت تند از جلوی ذهنم رد میشد.تمام اتفاقا.تمام حال هام

من همیشه آدمای موفق برام ارزشمندن.جدا از بحث اینکه آیا با این موفقیت ثروتمند شدن یا نه.این بخشش برام مهم نیست اصلا.ولی همیشه برام مهمه که کسی چه مدت از زمانش رو بیهوده میگذرونه و چه مدتش رو زحمت میکشه.به نظرم ارزش آدما به میزان زحمتی هست که برای زندگیشون میکشن.وگرنه عشق و حال و خوردن و خوابیدن و تفریح و بیکاری رو همه بلدن.ولی هر کسی نمیتونه با انگیزه و از روی عشق یا پشتکار دنبال یه کاریو بگیره و دائم مطالعه کنه و سرچ و بررسی کنه و تمرین کنه تا یه مهارتی رو بدست بیاره.

پیمان یز دانیان دقیییقاااا یکی از اون شخصیت ها هست که همیشه بخاطره علمی که داره هنری که داره و زحمتی که کشیده تایم هایی که شبا نخوابیده.تایم هایی که مطالعه میکرده.تایم هایی که شاید من یا امثال من به بطالت گذروندیم رو اون داشته تلاش میکرده و...بخاطره تمام اینا واقعا برام شخصیت ارزشمندی بود و هست


بعدش که خواستم برم بهم گفت راستی اسمت چیه؟؟؟گفتم بی تا

ببهش گفتم واقعا هیجان زده شدم.یکی از بهترین اتفاقا بود دیدن شما.بعدش سوار ماشین شد و از تو ماشین برام دست تکون داد و منم دوباره براش بوس فرستادم و اونم دوباره بوس فرستاد :دی

این اتفاق خوب و خیلیییییییییییی هیجان انگیز دیشب تو یه شب بارونی اتفاق افتاد.

دوست داشتم دقیقا دیشب اینجا مینوشتم تا ثبت بشه.ولی دیگه دیر برگشتم و از هیجان زیاد و خستگی و خوابالودگی افتاد به امشب.

خیلییییییییییی خوب بووووود

Image result for ‫پیمان یزدانیان‬‎


کارایی که برای ایران ساخته اونایی که من دوسش دارم:فیلم جیب ب ر خیابان ج نوبی.آب و آ تش.یوسف// پیا مبر.فرش باد و...

اینایی رو گفتم که شاید بشناسید یا شنیده باشید.حالا بعضیاتون که حرفه ای تر موسیقی گوش میدین بقیه کارای فوق العادش هم میشناسید حتما

جیب بر خیا با ن جنو بی رو اینجا   گوش کنید و ببینید.



یوسف پیا مبر رو اینجا.برید تو قسمت دانلود تکی و پخش آنلاین



بیوگرافی پیمان یز دا نیان


که چی؟

موقعی که آکسفورد از ایران رفت من اوضاع روحیم خیلی بد بود.

اگرم یادتون باشه اون موقع ها با دوست آکسفورد زیاد حرف میزدم و بیرون میرفتم.

اون بهم میگفت یه مدت بزن تو فاز مردای دیگه.تو چون دنبال قدرت هستی و دنبال موفقیت های زیاد هستی ناخوداگاه جذب این آدما میشی.

دخترایی که اینجوری با همچین اشخاصی دوست میشن اکثرا همه مدل دوست پسر رو دارن.تو یه مدت هم برو با یه آدمی که صرفا دنبال عشق حال و تفریح و این چیزا باشی و تو لحظه خوش باشی.

همون موقع ها بود که یکی از دوستام یکیو بهم معرفی کرد.متولد 57 بود و جالب بود دقیقا همین استایلی بود که دوست آکسفورد میگفت.موقعیت کاریش هم معمولی بود.ولی خب همین معمولی موقعیت عالیه یه دختره دیگه حساب میشه.ولی با توجه به آکسفورد و دوستاش و شهرام و اینا این کاملا معمولی بود.

یه مدتی باهاش دوست بودم ولی کات کردم.ولی واقعا تو اون مدت همش مهمونی و تفریح و با اکیپاشون اینور و اونور رفتن بود.

اوایلش خوب بود.خوش میگذشت و جذاب بود.ولی بعد از یه مدت به خودم اومدم و گفتم آخه تا کی؟؟؟تا کی باید اینجوری بگذره برام؟؟؟احساس الاف بودن بهم دست میداد.حس میکردم انگل هستم.آویزون.وابسته به دیگران.نا مفید.الکی خوش.

خودمو با دوست دخترای اونا مقایسه میکردم.تو اون اکیپ اکثر دخترا یا جدا شده بودن از شوهرشون با بهترین حالتشون این بود که دانشجو بودن ولی ازین دانشجو ها که الکی فقط اسم دانشجو رو یدک میکشن تا بعدا چسی مدرک بیان.اکثرا هم یه شوگر ددی برای خودشون داشتن و اونا خرجشون رو میدادن و با این یکی پسرا تفریح و عشق حال داشتن.

کلا سبکشون اصلللاااااا اون چیزی نبود که من داشتم و دوست داشتم داشته باشم.ولی خب تو لحظه خوش بودم.اون شخص هم برام اصلا مهم نبود.

امروز دوباره دیدمش.منو برد تو اکیپ جدیدشون.گفتم ازون قبلیا چه خبر؟؟گفت با اونا کات کردم.اونا فلان بودن اینجوری بودن اونجوری بودن.خلاصه کلی ایراد گرفت.

ولی خدااااییییشششش بخوام بگم بدون اغراق واقعااااا این پسره خوبیه.و اگه سبک زندگی و شخصیتیش بهم میخورد قطعا باهاش ازدواج میکردم.بدون شک!!!

ازین آدماس که تو رفاقتش هر کاری میکنه.چه با دختر و چه با پسر.یعنی اگه یه روزی تو یه شرایط سخت باشی قطعا میشه رو این پسر حساب کرد.خیلی با مرامه کلا!

ولی مشکل من سر این بود که این آدم واقعا بیخیال بود.متولد 57 هست ولی همچنان دنبال اکیپ و عشق و حال و این چیزا.شدیدا ولخرج.

امروزم بهش گفتم بابا من مشکلی با این رفاقت های تو ندارم.ولی هرچیزی سنی داره.آخه اکیپ شدی با یه مشت دختر و پسر که کوچیکشون متولد 75 هست و بزگه متولد 64؟؟؟؟؟؟

آخه تو با دختر 75 اکیپ میشی؟؟؟بعد جالبه که از جون و دل هم مایه میزاره برای این رفاقت و اکیپ.

اون موقع هم که ما باهم بودیم با یه اکیپ دیگه بودیم و برای اونا هم از جون و دل مایه میزاشت بعدش دیگه کل اون اکیپ از هم پاشیده شد.

این درسته گه چندین سال برای یه رفاقت تا این حد پیش بری بعدش همه چی گند بخوره؟؟؟

اون دختره متولد 75 الان شرایط سنیش ایجاب میکنه دنبال این چیزا باشه.دنبال اکیپ و گردش و تفریح باشه.بیخیاله همه چی باشه.بیخیاله درس و کار و آینده.معلومه برای اون طبیعیه.ولی برای تویی که نزدیک 40 سالته این چیزا مسخره بازیه.

تا کی میخوای عشق و حال کنی/؟؟تا کی تفریح؟؟؟تا کی هر 5 شنبه خونه ی اینو اون مهمونی و دور همی و مشروب؟؟؟

تا کی هر شب بام تهران؟؟تا کی هر تعطیلات شمال و کباب و جوجه و ماهی و این چیزا؟؟؟

تا کی تور کویر و اینور اونور؟؟؟

کی قراره به خودت بیای؟؟؟

مگه غیر اینه که اون موقع که من میشناختمش یه سمند داشت با یه پرشیا با یه 206 که داده بود به خواهرش؟؟؟

الان چی داره؟؟؟سمندو فروخت.پرشیا رو فروخت.اون یه 206 رو شریکی با خواهرش الان استفاده میکنن.

چرا باید اینجوری بشه؟؟؟چرا پسر دایی متولد 55 تو الان نمایندگی تویوتا داره؟؟2سال فقط ازش بزرگتره.

اون عشق و حال نداره؟؟عشق و حال اون الان جور دیگه س.عشق و حالای تو الان واسه اون خنده داره.

یه مدت دهنش سرویس شده و کار کرده الان برای خودش به جایی رسیده و زن و بچه داره

اون وقت تویی که نزدیک 40 سالته هنوز دنبال مسخره بازیو خنده و اکیپ دختر پسر و این چیزایی.

دست میکنی تو کیف دختره و سیگار از کیفش برمیداری و آدامس برمیداری.مثلا میخوای بگی رابطه شماها خیلی خوبه؟؟خیلی کول و باحالین؟؟هیچی بینتون نیست فقط واسه خنده باهمین؟؟؟که چی بشه مثلا؟؟؟

آخرش چیه؟؟؟؟ته ته این قضیه ها هیچی نیست

امروزم بهش گفتم.تو رفاقتات جلوتر از دماغتم ببین.

درسته اینا مرام میزارن واست.اینا خیلی کارا میکنن.ولی قطعا یا از روی بچگیشونه یا کول بودن های بیخودیشون.

اگه تو زندگیش با 4 تا آدم از خودش بزرگتر هم دوست بود الان زندگیش زمین تا آسمون فرق داشت.

فکر کن 15 سال پیش درامد این آدم جوری بود که فقط شبی 300 هزار تومن خرج عشق و حال و شام و قلیون و این چیزاشون میشد.کار هر شبشون بود

اونوقت الان چی؟؟؟برای 700/800 تومن باید 100 دفعه به طرف زنگ بزنی.

ته ته ته این سبک زندگی چیه؟؟؟؟؟تو لحظه زندگی کردن خوبه.من اصلا منکرش نمیشم.ولی تا کی؟؟؟تا کی من تو لحظه حال کنم؟؟؟بعد یه مدت به خودم میام و میبینم هرچی داشتم از دست دادم.سنمم رفت بالا.دیگه میخوام چیکار کنم؟؟؟

الان بعد از این مدت فهمیدم انتخابای اون موقع م خیلی درست بود.من دنبال یه شخصیتی هستم با لایف استایل خاص.یه شخصیت بیزینس من.یه شخصیتی که همیشه کت و شلوار داره.یه آدم عصا قورت داده.یه آدمی که زندگیش مثل خط کش عدد و رقم و نظم و اندازه داره.

آره من اینجوریم.فقط هم با این آدما میتونم حس کنم کسی کنارمه!

جمعه!

با این اوضاعی که داره پیش میره احتمالا جمعه ها هم میره برای کارام.فک کنم دیگه کم کم تموم شد دوره ای که جمعه ها رو استراحت میکردم.

:|

پ.ن:اشکالی نداره.نهایتا 1 سال قراره اینجوری بگذره


عصر یخبندان!

رو شیشه ی سوپری سر کوچه ی محل کارم پوستر فیلم عصر ی خ بندا ن رو زده.

اولین حسی که بهش داشتم:یه خنده گشاد رو لبم.

من روزای خوبمو همیشه با اتفاقایی که بهم بیشتر حال میده میگذرونم.مواقعی که میبینم حس خوب دارم سعی میکنم برم دنبال یه کار خوب.یه برنامه خوب.کلا هرچی که بهم لذت میده.

دوره ای که این فیلم اکران بود من جزو اون دوره حال خوبیام بود که هی دوست داشتم با اتفاقای مختلف مخلوط بشه.

دیدن بیشتر فیلمای اون موقع تو سینما.بیشتر تئاتر های در حال اجرای تئاتر شهر.2تا از تئاتر های تماشاخانه ای ران شهر.کنسرت سیروان و...

و امان از موقعی که حالم بد باشه....

هیچ کدوم ازینا جواب نمیده

تشکر میکنم از اقای سوپری دم محل کار بخاطره اینکه هر روز صبح که ازونجا رد میشم یاد اون موقع میوفتم با دیدن این پوستر

اهداف

خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم.ولی واقعا نمیرسم.البته از این روند راضی هستم.درسته وقت خیلی کارا رو ندارم ولی خب من راضیم.کلا حس خوبی دارم از اینکه سرم شلوغه.البته این شلوغی با استرس زیاد هم همراهه.

تو کارم بهتر شدم.یه کم راه افتادم توش.و این حس خوبی میده بهم.البته هنوز خیلیییییی جا داره تا بهتر شه.ولی فعلا بدک نیست.تا 6 ماه دیگه اوکی میشه.

پایان نامه رو هم به این نتیجه رسیدم که تجهیزات پ زشکی کار کنم.ترجیحا برای کودک.

بازم همین که از بین میلیون ها موضوع تونستم تصمیم بگیرم که میخوام کدوم شاخه رو کار کنم احساس رضایت دارم.

روزام خیلی سریع میگذره.هفته هام پشت سر هم و خیلییی سریع میگذرن.دانشگاه به مرحله ای رسیده که دیگه باید هر هفته کار کنم براش.

5شنبه ساعت خالی بین 2تا کلاسم بود که داشتم با یکی از استادام حرف میزدم.بهم میگفت همین روند رو ادامه بده.دخترا تا ازدواج میکنن همه اهدافشون یادشون میره.بعدش که میرن سر خونه زندگیشون یکی 2 سال دیگه تازه شروع میکنن حسرت خوردن که چرا اون موقع از فاز برنامه هاشون اومدن بیرون و درگیر ازدواج شدن.یه جورایی داشت هشدار میداد بهم با اشاره انگشت توی صورتم :دی

اینکه تو حواست باشه که اینجوری نشی.

شهرام همیشه بهم میگفت که تو اگه به چیزایی که تو زندگیت میخوای نرسی و اون چیزی که همیشه میخواستی نشی حتی اگه بهترین ازدواج هم داشته باشی بازم احساس خوبی نداری.بازم حس میکنی کم داری.

این حرفو به استادم گفتم.اونم تایید کرد.تو اون زمان کمی که باهم حرف زدیم برنامه های اصلی و کلیدی منو مشخص کرد.

کلا خیلی از برنامه ها و اهداف کاری منو همین استادم تا الان تعیین کرده

بودن یه همچین استادایی تو زندگی یه دانشجو میتونه ورق زندگی یه دانشجو رو کلا برگردونه.


پ.ن:یکی از آخرین کارهای استاد گرامی استودیو خب ر شبکه 1.اخبار ساعت 9 شب شبکه 1 و اخبار ساعت 2 ظهر شبکه یک



فقط همین عکسو تونستم پیدا کنم دیگه.