بی تفاوت!

بی تفاوت بودن سخت ترین کار دنیاست!!

تعطیلات من

بعد از تعطیلات عید رسما هییییچ کدوم از تعطیلاتی که پیش اومد رو هیییییچ جایی نرفتم...

حتی بیرون....حتی خیابون گردی...شاید فقط سینما رفته باشم یه روزشو

این روزا از تعطیلات خوشحال میشم چون میتونم به کارهام برسم....اونم نه کارهای شخصی....همین کار خودم....اگه بتونمم به پایان نامه برسم....تاکید میکنم...اگگگگگه بتونم!!!!اگه برسم...

مرداد هم یکی از شلوغ ترین ماه های کاری منه....

از دیروز پای سیستم نشستم کار میکنم و حافظ ن ا ظری گوش میدم....

آرشیو فیلمامو میارم و فیلم پلی میکنم.ولی فقط گوش میدم.یا صحنه هایی که خیلی دوس دارم رو میبینم...بقیه ش فقط صداش میاد و کار میکنم....

شبا هم مهندس ساختمون میاد دنبالم یه چرخ 1 ساعته میزنیم و یه چیزی میخوریم و دوباره برمیگردم پای کارم...

از دیروز تا امروز و احتمالا تا فردا برنامه همین است:

پای کامپیوتر...خوراکی خوردن...حافظ نا ظر ی گوش دادن...فیلم گوش دادن.بعضی صحنه هاشو دیدن.شب گردی با مهندس و خوراکی خوردن.دوباره شروع کار تا 3 شب.بعد خواب


همیشه اینگونه نخواهد بود

تو این شلوغی ها و پر از دغدغه و کار و استرس و برنامه و حجم کاری زیاد و مشغله های فکری مختلف خیلی کار سختیه که بتونی به خودتم فکر کنی و به خودت هم برسی

من حدود 1 سال هست که همه چیم عوض شده.تقریبا استارتش از شهریور 94 بود.

تو این 1 سال خیلی چیزا تو من عوض شده.حتی بخوامم دیگه نمیتونم برگردم به آدمی که اون موقع بودم.

اعتراف میکنم که تا قبل از شهریور 94 زندگی آسون تر بود.دغدغه هام خیلی کمتر بود و به جدیت الان نبود.

تقریبا تا قبل از عید همه انرژیم وقف کار و درس بود.

بعد از عید تصمیم گرفتم یه کم به خودم توجه کنم.

ولی نتونستم

وارد یه بخش دیگه ای از کار شدم.بخش خیلی جدی تر.بخشی که باید خیلی روش فکر میشد و برنامه ریزی و یادگیری های زیادی تو اون دوران لازم بود.

بعدش هم بیماری بابایی که همچنان هم درگیرشیم.

ولی الان دوباره 1 ماهه که تصمیم گرفتم کمی هم به خودم توجه کنم.

البته نه خیلی....ینی اصلا نمیرسم تا اون حد...

تا یه حدی که بتونم یه جواب خوبی از خودم بگیرم ولی با سرعت کم....

ولی بازم خوبه.

همیشه اینگونه نخواهد بود