اهداف

خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم.ولی واقعا نمیرسم.البته از این روند راضی هستم.درسته وقت خیلی کارا رو ندارم ولی خب من راضیم.کلا حس خوبی دارم از اینکه سرم شلوغه.البته این شلوغی با استرس زیاد هم همراهه.

تو کارم بهتر شدم.یه کم راه افتادم توش.و این حس خوبی میده بهم.البته هنوز خیلیییییی جا داره تا بهتر شه.ولی فعلا بدک نیست.تا 6 ماه دیگه اوکی میشه.

پایان نامه رو هم به این نتیجه رسیدم که تجهیزات پ زشکی کار کنم.ترجیحا برای کودک.

بازم همین که از بین میلیون ها موضوع تونستم تصمیم بگیرم که میخوام کدوم شاخه رو کار کنم احساس رضایت دارم.

روزام خیلی سریع میگذره.هفته هام پشت سر هم و خیلییی سریع میگذرن.دانشگاه به مرحله ای رسیده که دیگه باید هر هفته کار کنم براش.

5شنبه ساعت خالی بین 2تا کلاسم بود که داشتم با یکی از استادام حرف میزدم.بهم میگفت همین روند رو ادامه بده.دخترا تا ازدواج میکنن همه اهدافشون یادشون میره.بعدش که میرن سر خونه زندگیشون یکی 2 سال دیگه تازه شروع میکنن حسرت خوردن که چرا اون موقع از فاز برنامه هاشون اومدن بیرون و درگیر ازدواج شدن.یه جورایی داشت هشدار میداد بهم با اشاره انگشت توی صورتم :دی

اینکه تو حواست باشه که اینجوری نشی.

شهرام همیشه بهم میگفت که تو اگه به چیزایی که تو زندگیت میخوای نرسی و اون چیزی که همیشه میخواستی نشی حتی اگه بهترین ازدواج هم داشته باشی بازم احساس خوبی نداری.بازم حس میکنی کم داری.

این حرفو به استادم گفتم.اونم تایید کرد.تو اون زمان کمی که باهم حرف زدیم برنامه های اصلی و کلیدی منو مشخص کرد.

کلا خیلی از برنامه ها و اهداف کاری منو همین استادم تا الان تعیین کرده

بودن یه همچین استادایی تو زندگی یه دانشجو میتونه ورق زندگی یه دانشجو رو کلا برگردونه.


پ.ن:یکی از آخرین کارهای استاد گرامی استودیو خب ر شبکه 1.اخبار ساعت 9 شب شبکه 1 و اخبار ساعت 2 ظهر شبکه یک



فقط همین عکسو تونستم پیدا کنم دیگه.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.