بغض!

امروز رفتم آرایشگاه رزرو کردم.

بعد از کار رفتم و کلی باهاشون تلفنی حرف زدم که صبر کنین تا من برسم.چون دیگه زودتر از 6 نمیرسیدم.(در بهترین حالت)

لباس و این چیزا هم اوکی هست.مشکل گوشواره س و لاک :دی

برای عقد پسر داییم خیلی پیاده شدم.البته خیلی برام مهم نیست چون دیگه تقریبا آخرین نوه ای هست که داره ازدواج میکنه و دیگه کسی نیست که من بخوام برای مراسماش بترکونم.


تو هوای سرد جمعه صبح رفتم تست گریم.

بعد از اینکه 100 جور اینور اونورم کردن و منم که به بوهای عجیب و غریب مواد ها حساسم کلی سردرد گرفتم.

بعدش هم رفتم که ازم عکس بگیرن.

تا الان 8 نفر هستن که باید از بینشون انتخاب بشه.

موقع تمرین من همش بغض داشتم.

راستش من یه اخلاق خیلی گندی که دارم اینه که نمیتونم ناتوانی خودمو تحمل کنم.واقعا این کار برای من سخته.تمام اون 7 نفره دیگه که الان کاندید هستن همشون یا دوره های بازیگری خفن و طولانی مدت دیدن.یا همه درسشو خوندن.یا همه از خیلی وقت پیش داشتن تاتر کار میکردن.کوچیکترین چیزایی که برای اونا مثل آب خوردنه برای من مثل یه سنگ بزرگ میمونه.وسط تمرینا و اون بغض ها یه دفعه جناب کارگردان با صدای بلند بهم گفت:

چته؟؟چرا اینجوری میکنی؟؟من خودم میفهمم تو اولین بارته.من خودم میفهمم غمگینی.ولی حتما یه چیزی دیدم ازت که میگم میتونی و الان اینجایی!!!!

قبلا هم گفته بودم حرفا روم خیلی تاثیر داره.همین حرفش باعث شد بغضمو بخورم و نهایت تمرکز و تلاشم رو بکنم تا پا به پای اونا دیالوگارو بخونم.

موقع برگشت احساس کردم کل وزنم رفته روی سرم.سرم به شدت سنگین شده بود و درد میکرد.رفتم خونه 6 ساعت خوابیدم.

تا به حال انقدددررر خسته نشده بودم!

:(

5 شنبه 26 آذر مراسم عقد پسر داییمه.و البته روز تولدمم هست :)

خیلی علاقه ای ندارم که برم.دلایلش هم زیاده.

یکیش اینه که من کلا با خاندان زنداییم حال نمیکنم.کلا با پسرای این داییم و زناشون حال نمیکنم.اگه برم اونجا باید کلا تو قیافه باشم.

دلیل بعدیش اینه که عسل هم اونجاست.من تقریبا 2 سالی میشه که نه عسل رو دیدم و نه حتی باهاش تلفنی حرف زدم.کلا هیچی...حتی در حد پیام تو تلگرامو این چیزا هم نبوده.بنابراین خیلی حس جالبی برام نیست دیدن این آدما تو روز تولدم

از طرفی هم اگه نرم اونجا پس چیکار کنم روز تولدمو؟؟؟همه که میرن مراسم عقد.من بمونم دقیقا چیکار کنم تنهایی؟؟؟

تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که با اون گروهی که با دوستای آکسفورد بود جمع شیم.یا با پریسا باشم.نمیدونم

به هر حال یه حالت میانه ای دارم الان....

این هفته تو شرکت هیچ پلانی برای طراحی نداشتم.بخاطره همینه که وقت میکنم آپ کنم اینجا :دی

الان نه پلان ندارم.نه کارای دانشگاهو انجام میدم.انگار اصلا حسش نیست.

یه عمره برنامه ریختم برم وزارت ب هداشت برای تحقیق پایان نامه.ینی کلا تکون نمیخورم

این وضعیت خونه هم رو مخمه.کارتن های گوشه خونه.وسایلای جمع شده

یکی بیاد این درسای منو انجام بده :(

این روزام!

این روزام پر از مشغله اس.

مجوز ساخت خونمون اوکی شده.الان چند روزیه اومدن و دارم حیاط رو میکنن.22 متر باید بکنن و خاک رو آزمایش کنن.

نمایشگاه رن گ و رز ین هست و ما 12 تا غرفه اونجا داشتیم و واقعا دوران سخت و پرکاری بود برامون

تو این مدت هم شبا میرفتم تو اون دفتر بازیگری برای کاراش.

جمعه هم باید برم تست گریم :)

البته بازم چیزی معلوم نیست.خودم که چشمم آب نمیخوره.اونا فعلا در حال آزمایش کردنو تست کردنو تمرین کردن و امتحان کردن و این چیزان.

منم که هربار فقط شبا وقت میکردم برم.دیگه این دفعه مجبور شدن تست گریم رو بندازن جمعه صبح که منم بتونم برم.

داره آخر ترم هم میشه و امتحانام :/

استادامونم دارن برامون خط و نشون میکشن برای پروپوزال دادن :/

هوووووووووففف :/

نمایشگاه هم برید.یادتون نره.12 تا مال ماااااس :دی

    


اینارو ول کنین

بریم یه مووزیییکه خووووب

این    

سمت چپ سایت پلی نارنجی رنگ رو بزنید


شلوغم!

آیا اینکه من این مدت خیلی شلوغ بودم دلیل محکمی بر ننوشتنم هست یا خیر؟؟؟

همه بگید هس هس.

شلوغم.شلوغی.شلوغ است.شلوغیم شولوغید شولوغنندددددددد

پ.ن:همچناان شلوووغم

مای آرت ورک :دی

2تا از کارهام در نمایشگاه خ و درو

عکس های بالا طراحی های من.عکس های پایین کار اجرا شده از روی طرح






 







پ.ن:تو این چند روز میام حتما راجع به تست بازیگری یه پست مینویسم.خیلی باحاله :)

پ.ن:کارام خوب شدن؟؟؟؟ :)

پ.ن:نسترنننننن :*******