:(

5 شنبه 26 آذر مراسم عقد پسر داییمه.و البته روز تولدمم هست :)

خیلی علاقه ای ندارم که برم.دلایلش هم زیاده.

یکیش اینه که من کلا با خاندان زنداییم حال نمیکنم.کلا با پسرای این داییم و زناشون حال نمیکنم.اگه برم اونجا باید کلا تو قیافه باشم.

دلیل بعدیش اینه که عسل هم اونجاست.من تقریبا 2 سالی میشه که نه عسل رو دیدم و نه حتی باهاش تلفنی حرف زدم.کلا هیچی...حتی در حد پیام تو تلگرامو این چیزا هم نبوده.بنابراین خیلی حس جالبی برام نیست دیدن این آدما تو روز تولدم

از طرفی هم اگه نرم اونجا پس چیکار کنم روز تولدمو؟؟؟همه که میرن مراسم عقد.من بمونم دقیقا چیکار کنم تنهایی؟؟؟

تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که با اون گروهی که با دوستای آکسفورد بود جمع شیم.یا با پریسا باشم.نمیدونم

به هر حال یه حالت میانه ای دارم الان....

این هفته تو شرکت هیچ پلانی برای طراحی نداشتم.بخاطره همینه که وقت میکنم آپ کنم اینجا :دی

الان نه پلان ندارم.نه کارای دانشگاهو انجام میدم.انگار اصلا حسش نیست.

یه عمره برنامه ریختم برم وزارت ب هداشت برای تحقیق پایان نامه.ینی کلا تکون نمیخورم

این وضعیت خونه هم رو مخمه.کارتن های گوشه خونه.وسایلای جمع شده

یکی بیاد این درسای منو انجام بده :(

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.