پروپوزالم تایید شد.....
اصلااااااا فکرشو نمیکردم...
آخه من رسما هیچ وقتی براش نداشتم.از وقتی امتحانام تموم شد کلا تو اسباب کشی بودم.
روزی که فرداش باید پروپوزال میدادم مجبور شدم برم اداره بیمه.
وقتی شماره گرفتم 200 نفرم قبل من بودن.فکر کردم دیدم بهترین راه اینه که الان بشینم پروپوزالمو بنویسم.
رفتم از دکه روبروی اداره بیمه یه خودکار با چند تا برگه آ چهار خریدم و شروع کردم به نوشتن.
رو موضوعم اطمینان داشتم چون مدت ها بود بهش فکر کرده بودم
تو اون شلوغی و رفت و آمدا نوشتم و دیروز بردم دفتر گروه.امروز فهمیدم که تایید شد
موضوعم هم طراحی تجهیزات پزشکی مخصوص کودکان مبتلا به فوبیای پزشکی با رویکرد کاهش ترس از عملیات درمان برای کودکان بین 6 تا 12 سال
:)
فوبیای پزشکی مشکل خودمه :)
تو کارشناسی هم اینو برداشتم اما چون زود ارشد قبول شدم استادم گفت بجای طراحی محصول اتاق اورژانس کودک طراحی کن تا زود جمع بشه.
خوشحالم که میخوام رو این موضوع کار کنم.
خیلیییییی
:)
:)
پ.ن"بچه ها من کامنت ها رو تایید نمیکنم.خواننده های قدیمیم میدونن که روند وبلاگم اینجوریه.ولی سعی میکنم سوالاتونو جواب بدم.ولی کلا کامنت ها تایید نمیشه اینجا.سوالایی هم که ازم میپرسین یه آدرسی از خودتون بنویسید که بتونم جوابتونو بدم.مرسی :)
باید اعتراف کنم اسباب کشی یکی از سخت ترین کارهای دنیاست.
.
.
.
.
وقتی میرم دم خونه قدیمی و میبینم دارن خرابش میکنن ناخودآگاه بغض میکنم.
آخرین باری که تو اون خونه حمام رفتم روز جمعه بود.
مامان گفت از همه در و دیوار ها و شیشه و پنجره و دوش و همه چیز حمام تشکر کن.ازشون تشکر کن که این همه سال با ما کنار اومدن و خراب نشدن
تو حموم که داشتم ازشون تشکر میکردم گریه م گرفت.با اینکه اون خونه عمرشو کرده بود.ولی هرچی باشه از وقتی به دنیا اومدم اینجا بودم.
این خونه جدید هم خیلی خوبه.هنوز جا نیوفتادیم البته.اسباب ها وسط خونه س.منتظریم فرشارو از فرش شویی بیارن.یه کم فضا فعلا شلوغ و رو اعصابه.
.
.
.
امروز اولین روز تخریب خونمونه.
امیدوارم همه چیز خوب پیش بره
مجوز خونه اومده و ما تا جمعه باید تخلیه کنیم.
فعلا هم هیچ جایی پیدا نکردیم.
کلی از وسایلا هست که دیگه نمیخوایم ببریم تو خونه جدید.باید اینارو هم رد کنیم بره
15 ماه دیگه خونه خودمون آماده میشه.
تو این 15 ماه باید تو یه جای جدید سر کنیم تا خونه خودمون ساخته شه.
برام سخته.
25 سال در مستقل ترین حالت برای خودم تو یه طبقه جدا زندگی میکردم.
الان باید بریم تو یه آپارتمانی که من بتونم یه اتاقش رو بردارم.
نمیدونم.اولش برام سخته احتمالا.
زود عادت میکنم
فعلا امیدوارم زودتر خونه تا امروز فردا پیدا شه که ازینجا اثاث کشی کنیم.
پ.ن:چه خاطراتی با خراب شدن این خونه از بین میره :(
اگه شما 8 سال با کسی بودین و یه رابطه خیلی عالی و عاشقانه داشتید و بعدش کات میکردین و الان میفهمیدین طرف فوت کرده چیکار میکردین؟؟؟
این اتفاق برای دخترداییم افتاده.
خودش خبر نداره که اون شخص مرده.ولی من امروز فهمیدم.
به بدترین شکل ممکن هم مرده.اون عکسی که من ازش دیدم خیلییییی لاغر شده بود.سرطان داشت.سکته هم کرده بود.کلا یه سمت بدنش کج شده بود.رو ویلچر.سرش افتاده بود.کلا خیلی بد بود
دخترداییم الان 36 سالشه.این قضیه مال زمان تقریبا 18 سالگیش بود.
الان ازدواج کرده و بچه داره
نمیدونم چیکار کنم.
شماها جای من بودین بهش میگفتین که اون شخص دیروز صبح به علت سرطان فوت کرد؟؟؟؟