من یه اخلاقی دارم که نمیدونم اسمشو باید ایراد گذاشت یا نه...
من یه جورایی مطلق گرام.نمیدونم اسمش همین درسته یا نه....اصن هر کوفتی که میشه اسمشو گذاشت....در واقع حد وسط ندارم.یا اینورم.یا اونور..
این اخلاقمم باعث میشه که خیلی وقتا موقع قضاوت راجع به چیزی همه رو با یه چوب بزنم.
نمیدونم چرا اعتقادی به حد وسط ندارم....
به نظرم حد وسط کامل وجود نداره.بالاخره مایل به یه سمتیه.مایل به تیرگی یا به روشنیه.من دیگه اینو حد وسط نمیدونم.اگه مایل به هر طرف باشه اونو اون طرفی فرض میکنم.
فک کنم اشتباه میکنم.باید درستش کنم این اخلاقو.نمیدونمم چقدر طول میکشه.نمیدونم چقدر این ویژگی اشتباهه و چقدر درسته....
پ.ن:شاید هیچ کس مث من نتونه با فیلم ابد و ی ک روز همذات پنداری کنه!!!!وقتی ثانیه به ثانیه فیلم رو میتونی درک کنی.وقتی تنها صدایی که از سالن سینما و اون جمعیت میاد صدای "فین فین" دماغشون بعد از گریه کردناشون برای فیلم باشه...
پ.ن بعدا نوشت:اصلاح میکنم.حس میکنم" عسل "بهتر از همه میتونه این فیلمو درک کنه
اوووووووووففففف.
بالاخره یه وقت خالی...
امروز برای اولین بار در سال جدید از عصر تا شب هیچ کاری ندارم....
البته نه که هیچیه هیچی.مثلا پروپوزالمو باید کارای اداریشو انجام بدم.یه سری چیزای نوشتنی داره که حال ندارم انجام بدم.همون روز تو دانشگاه انجام میدم.
یا مثلا میتونم رو پروژه فردام فکر کنم.شاید فکر کنم.شایدم فکر نکنم
یا مثلا میتونم یه سری فیلم آموزشی برای کارم ببینم.شاید ببینم.شایدم نبینم...
فعلا اتفاق خاصی برام نیوفتاده.اگرم افتاده باشه حال ندارم فعلا جز به جزشو بنویسم.میخوام ازین وقت آزاد لذت ببرم.
:)
پ.ن:حرف خونه مون شد زنداییم گفت آره اتفاقا مهندسه رو دیدمش.همون پسره که سازنده س رو میگی دیگه؟؟همون سیاهه؟؟؟
پ.ن:خفه شو سیاه قیافته....به عشق من میگه سیاه....چفت و چل و بی قرار.سیاه خودتی بدترکیبه داغون :))
نمیدونم این دقیقا چندمین باره که برای کار گریه میکنم...
یادمه قبل از امروز آخرین بارش تو همون نمایشگاه خو د رو بود.همون غرفه ها ی ای ران خود رو.
وقتی چهار زانو نشستم وسط سالن 38 روی زمین گریه کردم
یکی دیگه ش هم امروز بود.
کلی باهام صحبت کردن.کلی دلداری.کلی کمک.کلی راه نشونم دادن
تنها راه از ایران رفتن من همینه.باید با این گروه مچ شم.یه گروهی که همش برای آلمان و استرالیا غرفه طراحی میکنن.
امروز ساعت 5 جلوشون زدم زیر گریه.دست خودم نبود.قبلش داشتم عادی حرف میزدم.یه دفعه زدم زیر گریه.اشکام میریخت پایین.صدام میلرزید.
بهشون گفتم من نمیتونم....این کار از پس من بر نمیاد....من نمیتونم اینجوری طراحی کنم....من نمیتونم به شماها برسم....من نمیتونم اینجوری...ذهنمو تا الان یه جور دیگه تربیت کردم...یه جور دیگه طراحی کردم..این کارا برای من خیلی بزرگه....این کارا مال من نیست....من آدمش نیستم....
چرا منو برای گروهتون انتخاب کردین؟؟؟؟من چیم مث شماهاس؟؟؟من کارم مث شماها نیست.هیچیم مث شماها نیست....چرا انتخابتون من بودم؟؟؟؟خودتونم میدونید شماها خیلی از من بهترین.چرا یکی دیگه رو انتخاب نکردین؟؟؟
حین گریه کردنام همشون سرشون پایین بود.فقط اونی که مدیر پروژه م بود داشت تو چشمام نگاه میکرد و چشماش قرمز شده بود.
به هق هق افتاده بودم...گفتم من مال شماها نیستم....من نمیتونم
یه دفعه مدیر پروژه بهم گفت:من گفتم تو بیای.چون خواستم بکوبونیمت دوباره از اول بسازیمت.میخوام اشتباهاتت رو درست کنم....میخوام جوری بهت یاد بدم که 2 سال دیگه ایران نباشی...
اون یکی پسره گفت:راس میگه.هدفمون از انتخاب تو فقط این بوده.میدونیم تو در اون حد نیستی.ولی قول میدیم کمکت کنیم.اگه خودت هم بخوای
اون یکی پسره هم گفت باید خودت بخوای.باید بخوای که دیگه اینجوری نباشی.باید بخوای که مثل ما بشی.باید زیاد تمرین کنی.باید مث ما شبا بیدار باشی.باید مثل ما هزار تا حرف و توهین از دیگران بشنوی.باید هزار بار از حقوقت کم بشه...
ولی ما کنارتیم کمکت میکنیم.رات میندازیم
مدیر پروژه:میشه قول بدی دیگه اینجوری گریه نکنی؟؟؟؟؟
لزومی نداره که توی محیط کارتون مدیرتون یا همکارتون از مسائل شخصی و خانوادگیتون با خبر باشه.
صد دفه به منشیمون گفتم انقدر مسائل زندگیتو واسه ما تعریف نکن.
حالا ماها ازون دسته آدماییم که از حرفات سواستفاده نمیکنیم یا قضاوتت نمیکنیم یا دونستن زندگیت تو نحوه طرز فکر ما یا دید ما به تو تغییر نمیکنه.ولی همه اینجوری نیستن.
لزومی نداره همکارات یا مدیرت بدونن که بابات دوست دختر داره.
لزومی نداره بدونن که بابات بهت پول نمیده و بجاش پولاشو خرج دوست دخترش میکنه.
لزومی نداره بدونن دوست پسره تو پدر و مادرش از هم جدا شدن و پدرش پول ازدواج شماها رو نمیده.
لزومی نداره بدونن مامان دوست پسرت خونه نداره و باید برن یه شهر دیگه.
نمیدونم من حس میکنم گفتن این چیزا چیزیو درست نمیکنه.جز اینکه بخواد حالت درد و دل داشته باشه.که اونم به نظرم درد و دل کردن هم باید آدم خاص خودش رو داشته باشه.کسی که بتونه راهنماییت کنه.وگرنه کسی که حرفاتو گوش کنه و هیچی هم به ذهنش نمیرسه و ته قضیه هم میگه"برات دعا میکنم امیدوارم همه چی درست شه".ینی واقعا تو درمونده و وامونده ی این جمله ش بودی؟؟؟اون همه حرف زدی که اینو بشنوی؟؟
تهش هم اینه که طرف هر دفه که میبینتت میگه فلانی چه بدبختیه.چقدر دلم واسش میسوزه.طفلک.بنده خدا.آخی...
ینی واقعا سرو ش ر ضا یی رو خدا ازین مملکت نگیره...
این آدم نه تنها نبوغ خاصی تو ساخت کلیپاش داره استایل و قیافه واقعا یونیک و فانی هم داره....
اصن یه چیز خاصی هستی تو بچه جان...
:))))))))))))))))))))))))))))))))))))