پوووووووففففففف!!!!!!!!!!
دوران بدی بود....بود که نه...هنوزم هست...
دورانی که شبا فقط 2-3 ساعت میخوابیدم.
همش پای کار بودم.
دورانی که بابایی مریض بود و بیمارستان تو آی سی یو بود.
هنوزم مریض هست ولی مرخص شده.
بابایی برای من فقط یه بابا بزرگ نیست.برای من بیشتر از این حرفا ارزش داره.هیچوقت یادم نمیره زمانی که مامانم سر کار میرفت و من بچه مدرسه ای بودم صبح ها موقع مدرسه رفتن بابایی برام شیر گرم میکرد میداد میخوردم.ظهر ها که برمیگشتم نهارمو گرم میکرد.همین وجودش برام پر از ارزشه.وجودش خیلی مفید تر از بابای خودمه.خیلی وقتا فکر میکنم اگر وجودش نبود شاید من الان تو این مرحله نبودم.
تو بیمارستان همه ی نوه ها اومده بودن.ولی همه شون میدونن من یه چیز دیگه م.....من باهاش زندگی کردم....اون برای من خیلی بزرگتر و بیشتر از یه پدر بزرگه....
امیدوارم زوده زود مث قبلش بشه.صبح ها بره پیاده روی.با یه عالمه میوه و دست پر برگرده.همش هم خودش بیاره تا دم خونه...
میخوام مث قبل بشه.و مطمئنم که میشه
تو کارم یه ریسک خیلی بزرگ کردم.یه پروژه تو دبی گرفتم.یه هتل 11 طبقه ای رو طراحی کف و تایل واحدا و سرویس ها و لابی و این چیزاش رو گرفتم.
استرس وحشتناکی داشتم.بدترین لحظاتم لحظاتی بود که از خواب بیدار میشدم.فقط تو خواب آرامش داشتم.
اولش نمیخواستم این پروژه رو بردارم.ولی استادم بهم گفت ریسک کن...من کمکت میکنم اگه جایی به مشکل خوردی....ولی ریسک کن...اگه ریسک نکنی همیشه تو همین سطح خودت میمونی.
خلاصه که من ریسک کردم و دهنم هم سرویس شد.ولی نتیجه ش احتمالا خوبه :)
پ.ن:متواری :**** کامنتتتتتت :***** فداااات ینییی لعنتی:***
واضح تر از این نمیتونم بگم که الان خیلی به دعا احتیاج دارم.به یه همراهی.به یه خیال راحت.
دوران بسیار بسیار سخت و پر استرسی هست.چه از لحاظ کاری چه از لحاظ مسائل شخصی.
الان واقعا احساس میکنم به یه نیروی بزرگتر نیاز دارم که دلم بهش قرص باشه.
دعا فراموش نشه
من: نمیدونم چرا هرکی در حقم بدی میکنه بعدش یه اتفاق خیلی بد براش میوفته.یه اتفاق خانمان سوز براش میوفته.مثلا فلانی.یا فلانی.یا فلانیو یادته؟؟؟باباش فوت کرد بعد اون قضیه؟؟؟یا فلانی
مروارید: آره میدونم چی میگی.بعضیا خدای بزرگی دارن.بی تا خدای توام خیلی بزرگه.بخاطره همینه
شاید یکی از جالب ترین اتفاقایی که برام افتاد این باشه:
امروز با یکی از طراحای خو د رو بیرون بودم.تو ماشین داشتیم با هم حرف میزدیم که یه دفه گفت اگه جنبه ش رو داری یه چیزی بهت نشون بدم.
منم گفتم چی؟؟؟
دیدم گوشیشو آورد رفت تو یه گروهی تو تلگرام.یه گروهی بود که یه عده طراح خو د رو و یه سری استادای دانشگاهمونو یه سری از بچه های قدیم دانشگاه که الان حدودا 40-45 سالشون بود عضو بودن.
یکیشون یه دفه حرف منو زده بود.سر همون نمایشگاه خو دروی آخر سال 94
برام جالب بود که بیشترشون میشناختن منو.یه سریا هم نمیشناختن
و تحلیل هاشون از من برام خیلی جالب بود.
گفته بودن دختر شیطون و با نمکیه.بگو بخند میکنه شیطونی و لوندی هم میکنه.ولی در نهایت خیلی آدم حسابیه.
اینو لطفا برای چسی اومدن نبینید.این دقیقا متنی بود که من توی اون گروه خوندم.
یکیشون گفته بود با تمام اون خندیدنا و ناز و عشوه هایی که میاد وقتی نگاه میکنی میبینی لش نیست.با کلاسه
.
.
.
.
موقع خوندن این جمله ها فقط ته دلم داشت قیری ویری میرفت.برام خیلی جالب بود بدونم کسایی که باهاشون در حد یه سلام علیک هستم فقط نظرشون راجع بهم چیه.خیلی جالب بود.اونا اصلا ارتباطی با من ندارن.ولی اینجوری منو شناختن
همین برام کافیه.به قول خودشون شاید دختر شیطونی باشم.با همشون بگو بخند داشته باشم.ولی هیچوقت بیشتر از این نبوده.
و خیلی خوشحالم که این حرفارو از زبون یه عده آدم های خاص جامعه داشتم میشنیدم.
خوشحالم ازین بابت :)
ینی ننگ بر این صنایع غ ذا یی ب د ر...
ینی ننگ بر تو باد
ینی شرم بر تو بااااد.
الان 3 روزه سر طراحی غرفه ش قفل کردم
تعطیلات هم به خودم ندیدم.
این مسئول نمایشگاهش دهنمو سرویس کرد
امروز هم تموم نمیشه
یارو تعطیلات نرفته فقط افتاده رو شماره ی من و تلگرام من و هی زر زر میکنه و نظر میده.
ینی مرررگگگگگ بر تووووو
ازین محصولات چیزی نخرین ورشکست شن بمیرن