عجیب و غریب!

اینکه یه دفه بعد از این همه مدت هوس کردم پست جدید بنویسم برام اتفاق بزرگیه.

انگار برگشتم به بی تای قبلی.یاد اون یکی بی تائه افتادم.

این مدت درگیری های ذهنی زیادی داشتم.و دارم.جدا از درگیری های همیشگی درس و کار درگیری های عجیب و غریب دیگه هم پیدا کردم.

آدم های عجیب و غریب.زندگی های عجیب و غریب.و اینکه این عجیب و غریب بودنه یک انسان دیگه و یک خانواده دیگه و یک طرز فکر دیگه چقدر میتونه تو روح و روان تو و حس و حال تو و تصمیمات تو تاثیر داشته باشه.حالا چه تاثیر مثبت چه تاثیر منفی

ولی من تو این مدت اینو فهمیدم که آدم های عجیب و غریب با تو کاری میکنن که تا به حال نبودی.باعث میشن تو هم کارهای عجیب غریب کنی.رفتارای عجیب غریب کنی.طرز فکر عجیب غریب داشته باشی.فکر های عجیب غریب کنی.

خلاصه اینکه بشی یه آدمی که تا الان نبودی.

اینکه حتی خودتم به خودت شک کنی چه برسه به دیگران.

آدما بیشتر از اون چیزی که فکر میکنن میتونن روی دیگران تاثیر داشته باشن.

فکر های مختلف که رفته رو جسم های مختلف نشسته و تو در تعامل با اون جسم ها هستی میتونه از تو شخصیتی بسازه که تا به حال نداشتی

میتونی آدم جدیدی بشی.

فقط خدا کنه که اگرم قراره تورو از خود واقعیت دور کنن به سمت بهتر بودن متمایلت کنن.نه به سمت بدتر بودن و داغون بودن

خدا کنه حس نکنی رفتی تو دیوار....



اوووف..خعلی سخته....خیلی

واقعا سخته!

من تو شرکت موقع کار همیشه هندزفری تو گوشمه و دارم موزیکای خودمو گوش میدم.

حین کار کردن در صورتی که همزمان دارم فکر میکنم که طراحی کنم و همزمان هم موزیک گوش میکنم همزمان هم به مسائل خودم فکر میکنم.

همیشه به این فکر میکنم که برای آدم ایده آل گرایی مثل من خیلی سخته که بتونه تو هر شرایطی احساس خوشبختی کنه.

من یه آدمیم که همیشه برای شاد بودن و انرژی داشتن دنبال انگیزه م....

برای هر چیزی دنبال یه هدف یا امیدم...

شایدم دارم اشتباه میکنم...چون همیشه باید برای ایجاد حس خوبم دنبال یه عامل بیرونی باشم...

وقتایی که حالم بده یا انگیزه ندارم بیشتر اوقات میرم خرید.یا رستوران های گرون...یا گالری.سینما.و تئاتر...

در کنار تمام این  چیزا فکر کن یه آدمی هم کنارت باشه که اصلا این چیزا براش بی معنی باشه.نتونی اصلا بهش توضیح بدی...

بدیه آدم ایده آل گرایی مثل من اینه....که اون آدمی که کنارتونه هیچوقت نمیتونه احساس ریشه ای تورو متوجه بشه

چون چیزی که برای من یه معضل یا یه دغدغه فکریه برای اون آدم یه چیز مسخره س...

اینا هیچوقت نمیتونن بفهمن تو چی میگی...چون اینا تو این شرایط بزرگ نشدن....تو زندگیه اینا هرکس سر نقش خودش بوده...بنابراین براشون سخته که بفهمن یکی داره نقش یه آدم دیگه رو هم تو زندگیش بازی میکنه....

پووووووف....واقعا سخته

چه خبر؟

خیلی وقته اینجا نبودم.نمیدونم دقیقا از کی.ولی میدونم خیلی وقته....

من همیشه هر از چند گاهی خودمو گم میکنم...زندگیمو گم میکنم....مث یه بادبادکی که وسط پرواز یه دفه نخشو ول میکنی و اونم هی میچرخه اینور اونور....

الان من دقیقا همون بادبادکم....باید سریع نخ خودمو پیدا کنم.سریع بگیرمش....سریع براش جهت پیدا کنم...سریع راهنماییش کنم....سریع حرکتش بدم...تا دیر نشده....تا یه دفه کاغذش پاره نشده و هوا نرفته بینش و نیوفتاده زمین....باید سریع این کارارو انجام بدم...

نمیدونم انگار هر از چندگاهی احتیاج به یه همچین آلارمی دارم.....

یکی باید بهم این آلارمو بده.هر از چندگاهی یادم بندازه...

شمام اینجوری یین؟؟؟؟

من که اینجوریممم.

چه خبرا راستی؟؟

بی تفاوت!

بی تفاوت بودن سخت ترین کار دنیاست!!

تعطیلات من

بعد از تعطیلات عید رسما هییییچ کدوم از تعطیلاتی که پیش اومد رو هیییییچ جایی نرفتم...

حتی بیرون....حتی خیابون گردی...شاید فقط سینما رفته باشم یه روزشو

این روزا از تعطیلات خوشحال میشم چون میتونم به کارهام برسم....اونم نه کارهای شخصی....همین کار خودم....اگه بتونمم به پایان نامه برسم....تاکید میکنم...اگگگگگه بتونم!!!!اگه برسم...

مرداد هم یکی از شلوغ ترین ماه های کاری منه....

از دیروز پای سیستم نشستم کار میکنم و حافظ ن ا ظری گوش میدم....

آرشیو فیلمامو میارم و فیلم پلی میکنم.ولی فقط گوش میدم.یا صحنه هایی که خیلی دوس دارم رو میبینم...بقیه ش فقط صداش میاد و کار میکنم....

شبا هم مهندس ساختمون میاد دنبالم یه چرخ 1 ساعته میزنیم و یه چیزی میخوریم و دوباره برمیگردم پای کارم...

از دیروز تا امروز و احتمالا تا فردا برنامه همین است:

پای کامپیوتر...خوراکی خوردن...حافظ نا ظر ی گوش دادن...فیلم گوش دادن.بعضی صحنه هاشو دیدن.شب گردی با مهندس و خوراکی خوردن.دوباره شروع کار تا 3 شب.بعد خواب